دل نوشته هایم...

خدایا...

امشب خیلی خسته ام...

فردا صبح بیدارم نکن...

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:38 توسط پریناز| |

خودت را در آغوش بگیر و بخواب!

هیچ کس آشفتگی ات را شانه نخواهد زد...

این جمع پر از تنهاییست...

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:33 توسط پریناز| |

 فرمول عشق به کمک ریاضی کشف شد!

فرمول عشق کشف شد!

{#moods_dlg.1}

فرمول عشق کشف شد!

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:36 توسط پریناز| |

یادش به خیر اون روزا...

چه روزگاری داشتیم...

دلی بهاری داشتیم...

غمی به دل نداشتیم...

دل کف دستامون بود...

تو آسمون جامون بود...

"مواظب خودت باش" ورد زبونامون بود...

یادش به خیر اون روزا...

ساحل عشق پاکمون...

شیشه ای بود...سنگی نداشت...

یادش به خیر اون روزا...

چه روزگاری داشتیم...

غمی به دل نداشتیم...

یادش به خیر...

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:28 توسط پریناز| |

هیچ کجا...

جز خواب روی بازو های مردانه ات

امنیت را معنا نمی کند

برایم...

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 16:56 توسط پریناز| |

گاهی

حتی جرات نمیکنم

پشت سرم را نگاه کنم

که ببینم

جات خالیه

یا نه...!

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:6 توسط پریناز| |

می خواهمت

ولی دوری...

خیلی خیلی دور...

نه دستم به دستانت میرسد...

نه چشمم به نگاهت...

نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:47 توسط پریناز| |

هیچی...

مثل یه عطر آشنا

عمق فاجعه رو

نمی کوبه تو مغزت...

نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:43 توسط پریناز| |

هیچ قطاری از اینجا نمیگذرد...

من اینجا نشسته ام

و با همین سیگار

قطار می آفرینم...

نمی شنوی...؟!

سرم دارد سوت می کشد...

نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:40 توسط پریناز| |

حتی شراب هم

     به مستی ام حسادت می کند!

آنگه که خمار یک لحظه

             دیدن تو می شوم...

ساکار

نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:28 توسط پریناز| |

صبر کن!!!

برگرد...

چمدان هایمان اشتباه شد...

دلم را به جای خاطراتت برده ای...

نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:20 توسط پریناز| |

به انتهای بودنم رسیده ام...

اما...

اشک نمی ریزم...

پنهان شده ام پشت لبخندی

                       که درد می کند...

نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:12 توسط پریناز| |

سیگار بهانه است...

     و من باز ...

         عمیق تر پک میزنم...

   تا خاکستر کنم...

      روز های بر باد رفته ام را...!

نوشته شده در جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:16 توسط پریناز| |

عادت کرده ام

تنها توی کافه بنشینم

من یک طرف میز

جای خالی تو آن سوی دیگر

و از پشت پنجره آدم ها را ببینم

قهوه ای تلخ بنوشم

و تا خانه

پیاده با نبودنت

راه بروم...

   هر روز...

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

نوشته شده در جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:4 توسط پریناز| |

کمر بسته ام به خودکشی...

بی خیال هم نمیشوم..

هم دست اند با من

این سیگار های تلخ...

و آن خاطرات شیرین...

 

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:37 توسط پریناز| |

می شود با فنجانی قهوه هم مست شوی...

                                        و با لبخندی کامیاب...

اگر

  "او" یی که باید

        رو به رویت نشسته باشد...

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:14 توسط پریناز| |

گاه دلتنگ می شوم...

دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها...

گوشه ای می نشینم و حسرت ها را می شمارم...

و باختن ها را و شکستن ها را...

نمی دانم کدامین امید را نا امید کرده ام

و کدامین خواهش را نشنیدم

و به کدام دلتنگی خندیدم

که این چنین دلتنگم...

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:53 توسط پریناز| |

گاهی دلت بهانه هایی میگیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...

گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی..اما سکوت می کنی...

گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد آوری...انگیزه ای برای فردا نداری..و حال هم که...

گاهی فقط دلت می خواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای..گوشه ترین گوشه ای که می شناسی بنشینی و فقط نگاه کنی...

گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...

گاهی دلگیری...شاید از خودت...

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:41 توسط پریناز| |

چه تلخ است...

  یاد آوری سرآغاز عشقی

                 که گمان می رفت

     جاودانه باشد...

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 1:25 توسط پریناز| |

مخاطب حرف های من...

  

معشوقی ست

           که مدت هاست از دنیای من رفته...

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 1:22 توسط پریناز| |

گاهی فکر کردن به بعضی ها

نا خود آگاه لبخند روی لبات میشونه...

چقدر دوست دارم این لبخند های بیگاه را...

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 1:18 توسط پریناز| |

چقدر سخت است...

تشییع عشق...

و دل سپردن به قبرستان جدایی...

وقتی که میدانی پنج شنبه ای نیست

       

   تا رهگذری

             بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند...

 

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 1:11 توسط پریناز| |

شاید آرامتر می شدم..

    فقط و فقط

     اگر می فهمیدی..

حرف هایم

   به همین سادگی که میخوانی

                             نوشته نشده اند...

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 1:7 توسط پریناز| |

گاهی وقت ها مجبوری احمق باشی...

روی کاغذ می نویسم

     دست های تو...

          و روی آن دست میکشم...

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 1:19 توسط پریناز| |

  در روز عشاق برای عشقت کارتی بفرست

         و روی آن بنویس...

               از طرف کسی که فکر می کند

                                            

         تو بی نظیری...

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت 16:29 توسط پریناز| |

تنهایی را دوست دارم...

بی دعوت می آید...

بی منت می ماند...

بی خبر نمی رود...

نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:29 توسط پریناز| |

حرف های زیادی بلد نیستم...

من تنها چشمان تو را دیدم ...

و گوشه ای از لبخندت ...

که حرف هایم رادزدید...

از عشق چیزی نمی دانم...

      اما دوستت دارم...

              کودکانه تر از آنچه فکر کنی...

410

نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:20 توسط پریناز| |

من ماندم و 16 جلد کتاب لغت نامه

که هیچ کدام از واژه هایش

مترادف کلمه "دلتنگی" نمی شود...

کاش دهخدا می دانست...

   دلتنگی معنا ندارد...

                      درد دارد...

نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:41 توسط پریناز| |

شانه ات کو؟؟؟

دنیایم باز به هم ریخته...

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:34 توسط پریناز| |

این روز ها دچار سرگیجه ام...

تلخ تر از تلخ...

زود می رنجم...انگار گم شده ام!

حتی گاهی می ترسم...

چه اعتراف بدی...

شاید لحظه ی کوچ به من نزدیک شده...

دلم هوای سردی غربت دارد...

کاش می دانستم این سرنوشت را چه کسی برایم بافته... آن وقت به او می گفتم یقه را آنقدر تنگ بافته ای که بغضهایم را نمیتوانم فرو ببرم...

نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:29 توسط پریناز| |

هیس...

حواس تنهایی ام را

با خاطرات با تو بودن

پرت کرده ام...

بگو کسی حرفی نزند...

بگذار لحظه ای آرام بگیرم...

آنقدر پیش این و آن از خوبی هایت تعریف کرده بودم  که وقتی سراغت را می گیرند ...  شرم دارم بگویم تنهایم گذاشت...

نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:18 توسط پریناز| |

داغونی ام از آنجا شروع شد که فهمیدم...

از میان این همه "بود"...

من در آرزوی یکی ام که "نبود"...

نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:57 توسط پریناز| |

روزگار.. نبودنت را برایم دیکته می کند...

و نمره ی من باز می شود صفر!

هنوز ...

نبودنت را یاد نگرفته ام...

Naghmehsara.ir (1)

نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:43 توسط پریناز| |

گریه ی آخر شب هایم...

انگار کافی نبوده...

این روزها ...

اول صبح ها هم...

گریه میکنم...

04

نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:32 توسط پریناز| |

هنوز هم حوالی خواب های شبانه ام پرسه میزنی لعنتی!!!

دیر وقت است...آرام بگیر...بگذار یک امشب را آسوده بخوابم...

نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:46 توسط پریناز| |

تو کجایی سهراب؟

آب را گل کردند..

چشم ها را بستند..

و چه با دل کردند..

زخم ها بر دل عاشق کردند..

خون به چشمان شقایق کردند...

تو کجایی سهراب؟؟

که همین نزدیکی..عشق را دار زدند...

همه جا سایه دیوار زدند...

تو کجایی که ببینی دل خوش مثقالیست..

دل خوش سیری چند؟

 

 

صبر کن ای سهراب...

گفته بودی قایقی خواهم ساخت...

قایقت جا دارد؟؟؟

منم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم...

نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت 16:28 توسط پریناز| |

15

شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن..

چندشم می شود از لکه ی انگشت دروغ...

نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت 16:22 توسط پریناز| |

پاییز ها

تمام خاطرات زیبا

تمام رویا های شیرین

با بوی عطر تو

در مقابل افکارم خود نمایی میکنند

می رقصند

کف میزنند

و به رخ میکشند

نبودنت را...

نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت 16:6 توسط پریناز| |


Power By: LoxBlog.Com