دل نوشته هایم...

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

شايد از مد افتاده باشد
شايد ديگراندازه ام نباشد
اما همچنان عطر خاطره ميدهد
پيراهني كه روي شانه هايش اشك ريخته اي !!!

 

نوشته شده در شنبه 19 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:47 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

میخوام برگردم به روزای کودکی،آن زمان که پدر تنها قهرمان بود......

 

عشق تنها در آغوش مادر خلاصه می شد......

 

بالاترین نقطه زمین شانه های پدر بود.......

 

تنهادردم زانوهای زخمی ام بود......

 

تنها چیزی که میشکست اسباب بازی هایم بود.........

 

معنی خداحافظ فقط تا فردا بود.......

 

کاش بتوانم برگردم......

 

 

http://axgig.com/images/46222071130306200452.jpg

نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:10 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

دست به دامن خدا که میشوم ...

چیزی آهسته درون من به صدا میاید که: نترس!

از باختن تا ساختن دوباره …

فاصله ای نیست …

http://adlet.ir/iransun/uploads/91/Series/Ebax/50/2.jpg

نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:6 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

بگذار سکوت قانون زندگی من باشد...

وقتی واژه ها درد را نمی فهمند...

نوشته شده در چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:37 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

خداوندا
دستانم خالی اند و دلم غرق در آرزوها ...
یا به قدرت بی کرانت دستانم را توانا گردان ...
یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن ..

نوشته شده در چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:18 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 

خاطره یعنی...

 

یک سکوت غیر منتظره میان خنده هایی بلند...

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید

نوشته شده در چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:57 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

می روم و پشت سرم آب نمی ریزند...

وقتی هوای رفتن دارم

دریا هم به پایم بریزند بر نمی گردم...

miravam2

نوشته شده در یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:,ساعت 17:51 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

کار سختی پیش رو دارم...

بعد از رفتنت باید زنده بمانم...

 

ساکار

نوشته شده در سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,ساعت 15:52 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

گاه این نازک دلم...یاد رویت میکند...

گاه با دیدار گل...یاد بویت میکند...

گاه با دلواپسی...در کنار پنجره...

از هزاران قاصدک...پرس و جویت میکنم...

ساکار

نوشته شده در سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,ساعت 1:26 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

من و تو

دو نیمه ی یک سیب بودیم...

تو را بردند...

مرا کرم خورد...

ساکار

نوشته شده در سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,ساعت 1:14 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

گاهی دست خودم را می گیرم...می برم هواخوری...

یاد تو هم که همه جا با من است...

تنهایی هم که پا به پایم می دود...

می بینی؟!

 

      وقتی که نیستی هم...جمعمان جمع است...

ساکار

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 11:52 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

ساکار

اینجا که می آیم...

آرامشی ملیح در گوشه ی چشمانم

ماننر بارانی به روی شیروانی ست...

اما ناودان ندارد...!

غم هایم درون سینه ام به چاه میروند...

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 11:45 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

اصلا به روی خودم هم نمی آورم

که نیستی...

هر روز صبح

شماره ات را می گیرم...

ساکار

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 11:13 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

خدایا...

امشب خیلی خسته ام...

فردا صبح بیدارم نکن...

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:38 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

خودت را در آغوش بگیر و بخواب!

هیچ کس آشفتگی ات را شانه نخواهد زد...

این جمع پر از تنهاییست...

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:33 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 فرمول عشق به کمک ریاضی کشف شد!

فرمول عشق کشف شد!

{#moods_dlg.1}

فرمول عشق کشف شد!

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:36 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

یادش به خیر اون روزا...

چه روزگاری داشتیم...

دلی بهاری داشتیم...

غمی به دل نداشتیم...

دل کف دستامون بود...

تو آسمون جامون بود...

"مواظب خودت باش" ورد زبونامون بود...

یادش به خیر اون روزا...

ساحل عشق پاکمون...

شیشه ای بود...سنگی نداشت...

یادش به خیر اون روزا...

چه روزگاری داشتیم...

غمی به دل نداشتیم...

یادش به خیر...

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:28 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

هیچ کجا...

جز خواب روی بازو های مردانه ات

امنیت را معنا نمی کند

برایم...

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 16:56 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

گاهی

حتی جرات نمیکنم

پشت سرم را نگاه کنم

که ببینم

جات خالیه

یا نه...!

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:6 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

می خواهمت

ولی دوری...

خیلی خیلی دور...

نه دستم به دستانت میرسد...

نه چشمم به نگاهت...

نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:47 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

هیچی...

مثل یه عطر آشنا

عمق فاجعه رو

نمی کوبه تو مغزت...

نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:43 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

هیچ قطاری از اینجا نمیگذرد...

من اینجا نشسته ام

و با همین سیگار

قطار می آفرینم...

نمی شنوی...؟!

سرم دارد سوت می کشد...

نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:40 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

حتی شراب هم

     به مستی ام حسادت می کند!

آنگه که خمار یک لحظه

             دیدن تو می شوم...

ساکار

نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:28 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

صبر کن!!!

برگرد...

چمدان هایمان اشتباه شد...

دلم را به جای خاطراتت برده ای...

نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:20 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

به انتهای بودنم رسیده ام...

اما...

اشک نمی ریزم...

پنهان شده ام پشت لبخندی

                       که درد می کند...

نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:12 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

سیگار بهانه است...

     و من باز ...

         عمیق تر پک میزنم...

   تا خاکستر کنم...

      روز های بر باد رفته ام را...!

نوشته شده در جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:16 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

عادت کرده ام

تنها توی کافه بنشینم

من یک طرف میز

جای خالی تو آن سوی دیگر

و از پشت پنجره آدم ها را ببینم

قهوه ای تلخ بنوشم

و تا خانه

پیاده با نبودنت

راه بروم...

   هر روز...

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

نوشته شده در جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:4 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

کمر بسته ام به خودکشی...

بی خیال هم نمیشوم..

هم دست اند با من

این سیگار های تلخ...

و آن خاطرات شیرین...

 

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:37 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

می شود با فنجانی قهوه هم مست شوی...

                                        و با لبخندی کامیاب...

اگر

  "او" یی که باید

        رو به رویت نشسته باشد...

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:14 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

گاه دلتنگ می شوم...

دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها...

گوشه ای می نشینم و حسرت ها را می شمارم...

و باختن ها را و شکستن ها را...

نمی دانم کدامین امید را نا امید کرده ام

و کدامین خواهش را نشنیدم

و به کدام دلتنگی خندیدم

که این چنین دلتنگم...

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:53 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

گاهی دلت بهانه هایی میگیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...

گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی..اما سکوت می کنی...

گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد آوری...انگیزه ای برای فردا نداری..و حال هم که...

گاهی فقط دلت می خواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای..گوشه ترین گوشه ای که می شناسی بنشینی و فقط نگاه کنی...

گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...

گاهی دلگیری...شاید از خودت...

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:41 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

چه تلخ است...

  یاد آوری سرآغاز عشقی

                 که گمان می رفت

     جاودانه باشد...

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 1:25 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

مخاطب حرف های من...

  

معشوقی ست

           که مدت هاست از دنیای من رفته...

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 1:22 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

گاهی فکر کردن به بعضی ها

نا خود آگاه لبخند روی لبات میشونه...

چقدر دوست دارم این لبخند های بیگاه را...

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 1:18 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

چقدر سخت است...

تشییع عشق...

و دل سپردن به قبرستان جدایی...

وقتی که میدانی پنج شنبه ای نیست

       

   تا رهگذری

             بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند...

 

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 1:11 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

شاید آرامتر می شدم..

    فقط و فقط

     اگر می فهمیدی..

حرف هایم

   به همین سادگی که میخوانی

                             نوشته نشده اند...

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 1:7 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

گاهی وقت ها مجبوری احمق باشی...

روی کاغذ می نویسم

     دست های تو...

          و روی آن دست میکشم...

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 1:19 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

  در روز عشاق برای عشقت کارتی بفرست

         و روی آن بنویس...

               از طرف کسی که فکر می کند

                                            

         تو بی نظیری...

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت 16:29 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

تنهایی را دوست دارم...

بی دعوت می آید...

بی منت می ماند...

بی خبر نمی رود...

نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:29 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

حرف های زیادی بلد نیستم...

من تنها چشمان تو را دیدم ...

و گوشه ای از لبخندت ...

که حرف هایم رادزدید...

از عشق چیزی نمی دانم...

      اما دوستت دارم...

              کودکانه تر از آنچه فکر کنی...

410

نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:20 توسط پریناز| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد


Power By: LoxBlog.Com